جدول جو
جدول جو

معنی خل خمر - جستجوی لغت در جدول جو

خل خمر
(خَلْ لِ خَ)
سرکۀ انگور و آنرا خل خمر بدان جهت گویند که مادام که خمر نشود، سرکه نمیگردد. (ناظم الاطباء). سرکۀ انگور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِهْ خَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در چهارهزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 787 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ سارانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
رنگی است معروف شبیه به رنگ گل خار وآن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل به کبودی و در عرف هند کطائی گویند. (آنندراج) :
امروز قبای تو به رنگ گل خار است
ترسم به تن نازکت آسیب رساند.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).
پنجه رنگرزان شد کف ساقی ز شراب
جامۀ سبز صراحی گل خار است امشب.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
پیچاپیچ. (یادداشت بخط مؤلف) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. (اسکندرنامۀ سعید نفیسی).
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ / دِ)
دل خرنده. خرندۀ دل. خریدار دل. طالب دل:
تو دل خر باش تامن جان فروشم
تو ساقی باش تا من باده نوشم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خل الخمر
تصویر خل الخمر
سرکه سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی که از گلوی فشرده یا در خواب از گلوی شخص خفته و بعضی حیوانات (مانند گربه) بر آید خراک
فرهنگ لغت هوشیار
مرتعی جنگلی در مسیر مالروسی سنگان به کجور در نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را بدون قصد انجام دادن ۲کار بی هدف ۳گیج گیجی کردن ۴کم
فرهنگ گویش مازندرانی
مشنگ، دیوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
میان استخوان دو کتف، خوش خبر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
خرناس
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب بی موقع، کسی که عادت به رفتار و حرکات غیرعاقلانه دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
مایل به دیوانه آدم خل، کسی که کارهای ابلهانه انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرلنگ، که در مقام توهین به افراد لنگ گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی